هدیهای ارزشمند از دوستی گرامی
«زد صنع یکتا، آیینه بر خاک»
ساغر گدازان از آهن پاک
تا کودک خاک شد گریه آموز
بر چهر بگشاد دریا و کولاک
دریای جنبان، گهواره ی جان
خون در دل افکند، شور شغبناک
زایید جان را، جان خودافزا
پر شور و غوغا، هم چست و چالاک
در قطره ی خون دریا چکانید
هر قطره ی آن شد رشک افلاک
ماهی و یونس بر ساحل افتاد
دریا و ماهی بر دل زده چاک
دریا فروماند بر ساحل جان
افتان و خیزان صیدی به فتراک
ای یونس جان چون برگشودی
از جان مضطر، تاریک هتّاک؟
از شبنم عشق گِل کن ز خاکم
تا گُل بروید از خاک نمناک
دریای دردیم، نیمی ز درمان
درمان نجوییم جانا ز تریاک
در سلک جانیم، درد از همان به
درد از تو خواهیم، ایّاک ایّاک
ما مکر و حیلت کمتر شناسیم
بر ما ببخشا راه خطرناک
داریم گنجی از بوم ایران
دشمن فراوان، مسکین و سفّاک
گنج مغان است، گنجور جان بخش
بخشوده بر ما شوری طربناک
جام جم است این درج معانی
بگشای دامن، نی دارد امساک
بهتر ز گنجور، بحر معانی
هرگز ندیدست این تار شبّاک
کثرت شتابان زی شاه وحدت
شد چشم ما سیر از لطف لولاک
از نام و نامی ما برگذشیم
بر دل نشستیم، هم شاد و غمناک
ای خسرو جان، روی از در تو
هرگز نتابیم، حاشاک حاشاک
«دادند ما را چشمی که مگشا»
آتش میافکن در خار و خاشاک
با چشم بیدل ، غافل ز آتش
شد جان رسته، چون خار بی باک
شوق جلاها خاکسترم کرد
یک دیده گریان، یک دیده ضحاک
الف. رسته
۱۹ بهمن ۱۳۸۸
۸ فوریه ۲۰۱۰
* اولین مصرع از اولین غزل دیوان بیدل این چنین است: آیینه بر خاک زد صنع یکتا
**بیدل؛ همان غزل